یکتایکتا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

یکتاناز

عروسک ملوسم

چند روزیه که دوست دارم وبلاگتو آپ کنم ولی از سر کار که میریم خونه فرصت نمی شه یا کارهای خونه را باید انجام بدم یا با شما بازی و همراهی کنم آخه هر وقت هوس گل سرات یا اسباب بازیهای توی کمدت می کنی و میخوای بری توی اتاقت دست من یا بابا حامدو میگیری که همراهت به اتاقت بریم البته همین جا باید از پدر مهربانت هم تشکر کنم که از ابتدای تولدت همراه خوبی با من بوده و توی کارهای خونه و رسیدگی به شما خیلی کمکم کرده اونقدر دختر با محبت و نازنینی هستی که دل آدمو با رفتارهات آب می کنی وقتی میایی بغلم دو تا دستاتو محکم به گردنم میندازی و فشار میدی و بابا حامد اگه ازت بپرسه "یکتا بابا را دوست داری" به نشانه علاقه و یه کمی خجالت دو تا دستاتو مشت کر...
25 دی 1392

این روزهای ما...

شما هر روز بزرگ و بزرگتر می شی و من هر لحظه به فکرم که چه رفتاری مناسب سن و سال شماست تا بتونه آینده زیباتر و بهتری را برات رقم بزنه الان که این مطالبو می نویسم شما 19 ماه و 13 روزته و خیلی از کارها و رفتارهای اطرافیانتو مثل طوطی تقلید می کنی و من همیشه نگرانم که رفتار بدی از من و بابا حامد سر نزنه که شما اونو یاد بگیری اولین دندان کرسی بالا سمت چپ با همه اذیتهاش بالاخره در تاریخ26/8/92 بیرون اومد که همزمان شما آنفولانزا گرفتی و خیلی ضعیف و لاغر شدی 2 هفته بی اشتها و مریض بودی مامان قربونت بره که دیگه اینجوری مریض نشی دومین دندون کرسی بالا سمت راست 7/9/92 بیرون زد و اولین دندون کرسی پایین سمت چپ 26/8/92  سرشو بیرون آورد امیدوار...
8 دی 1392

دختر 18 ماهه من.....

یکسال از اومدن من به سر کار بعد از مرخصی زایمان میگذره و شما یه دختر بامزه و شیطون و با محبتی که هر روز بزرگتر و خانومتر و بانمک تر می شی یکسال من و شما هر روز صبح از خونه بیرون می رفتیم و من شما را خونه بابا جون می ذاشتم و به دانشگاه می رفتم هر روز صبح بابا لطف اله میومد دم ماشین و شما را به خونه می برد و ار شما مواظبت می کردند و ساعت ٢ بعد از ظهر تر و تمیز شاد و شنگول با شکم سیر تحویلت می گرفتم.  نمی دونم چطور باید زحماتشونو جبران کنم که اینقدر هوای ما را دارند امیدوارم خدا بهشون سلامتی و عمر با عزت بده و شما هم وقتی بزرگ شدی قدردان زحماتشون باشی   " خداوندا همه پدر مادرها را در پناه خودت نگه دار ب...
16 آذر 1392

خاطرات برفی

اولین برف امسال در روز چهارشنبه١٣/٩/١٣٩٢ توی شهر کوهستانی ما دماوند از آسمان خدا به روی زمین نشست به یاد اولین زمستان سه نفره توی پیست آبعلی با یکتا(١٣٩١)این عکسو میذارم   ...
16 آذر 1392

خاطرات ما

این روزها برای من به سرعت در حال گذره و شما هر روز بزرگ و بزرگتر می شی و رفتار و کارهایی که انجام میدی کاملتر و قشنگتر میشه: در کارهای خونه پابه پای من راه میری موقع گردگیری از من دستمال می گیری و خونه را گردگیری می کنی از جارو برقی برخلاف بعضی از بچه ها خوشت میاد و با دستای کوچولوت دسته جارو برقی را می گیری و خونه را جارو می کشی  تازگیها هر وقت حالشو داشته باشی هر کلمه ای که بهت بگم تکرار می کنی گاهی جملات کوتاه هم می گی مثلا: به حوله می گی لوله همه را ماما صدا می کنی حتی بابا را ماما صدا می کنی و وقتی خواسته ای داشته باشی خیلی بامزه پشت هم می گی ماما،ماما،ماما اگه بهت بگم بگو دایی عمو حامد عطیه همه را به زبون خودت تکرار میکن...
5 آبان 1392

روزت مبارک عزیز دلم

عزیزتر از جونم روز کودک مبارکت باشه دخترم     امروز روز جهانی کودکه و من از صبح می خواستم توی وبلاگت مطلب بزارم و این روز را به دوستای گلت تبریک بگم ولی از سر کار نتونستم البته مدتی نمی تونم از سر کار این کارو انجام بدم شاید اشکال از سیستمم باشه الان ساعت ٢٣.٣٨  شما تازه خوابیدی و من فرصت کردم یه سری به وبلاگ بعد از مدتها بزنم                                                 &nb...
18 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتاناز می باشد