یکتایکتا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

یکتاناز

بعد از غیبت طولانی

بعد از روزها غیبت الان ساعت 15 دقیقه بامداد تصمیم گرفتم به وبلاگ دخترم سری بزنم آخه این روزها سر کار خیلی سرم شلوغ بود به خونه هم که میومدم شما تمام وقتمو می گیری خوشبختانه الان توی تعطیلات تابستانه هستم و الان شما و بابایی خوابیدین و من به خاطر درست کردن سحری بیدارم   آنقدر بامزه و شیرین تر شدی که نمیدونم کدوم شیرین کاریتو برات بنویسم ترجیح میدم لیست کنم: درآمدن دندون: دندون جلو پایین راست تاریخ:الان یادم نیست باید از روی آلبومت ببینم چون توی اتاقت خوابی و می ترسم بیدار بشی بعدا می نویسم(٢/٣/١٣٩٢) دندون نیش بالا چپ تاریخ:الان یادم نیست باید از روی آلبومت ببینم چون توی اتاقت خوابی و می ترسم بیدار بشی بعدا می ن...
9 شهريور 1392

ماست خوردن در شب تولد

با شیطونیهای دایی جون عطا یه کاسه ماست به شما داد و شما هم که عاشق ماست خوردنی با دستای کوچولوت افتادی به جون کاسه ماست تازه به بقیه هم تعارف می کردی قربون مهربونیهات عزیزم امیدوارم در کنار بزرگترها جشن تولد 150 سالگیتو برگزار کنیم   ...
29 ارديبهشت 1392

عزیز دل مامان و بابا تولدت مبارک

دختر عزیزم بالاخره روز تولد فرا رسید و شما 1 ساله شدی 1سال شیرین و زیبا را با نگرانیهای مادرانه پشت سر گذاشتیم و شما روز به روز شیرین تر و با مزه تر می شی روز پنج شنبه 1 شب زودتر برای شما تولد گرفتیم و بابابزرگ ومامان بزرگ بابایی مامان جونا و باباجونا و دایی ها و عمو ها و زن عمو و زن دایی به همراه آیه مهدی و مهراد اومدند خیلی خوش گذشت و شما شاد وسر حال بودی یه کیک خوشمزه و خوشگل که شکل عروسک کیتی بود برایت سفارش دادیم و جشن دندونیتو همون شب برگزار کردیم و روی سرت شکلات شباش کردیم به امید در آمدن همه دندونات و سالم موندنشون.            
29 ارديبهشت 1392

اولین مروارید سفید

هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا بالاخره بعد از مدتها انتظار روز پنج شنبه 19/2/1392 مامان جون محبوب مهربون موقع غذا دادن به دخترم متوجه شد که قاشق به لثه یکتا خورده و صدا داد و اولین مروارید سفید دخترم از سمت چپ و پایین سرش را به زور از توی لثه بلند کرد و بیرون اومد وای که چقدر خوشحال شدم وقتی روز شنبه با گریه شما دندونتو دیدم آخه اصلا نمیذاری انگشتمو توی دهنت بذارم موقعی که ناراحت بودی از دندون درد همه می گفتند دیفن هیدرامین روی لثه هات بذارم ولی شما اصلا نمیذاری.دندون کوچولو خوش اومدی                    ...
24 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت به شمال و مریضی دخترم

مدتی بود که تصمیم داشتیم به شمال مسافرت کنیم توی ایام عید برای اینکه ناز دخترم اذیت نشه به خاطر شلوغی راه از رفتن منصرف شدیم تا اینکه به خاطر اینکه قبل از شروع امتحانات دانشگاه بابا حامد و امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتیم به همراه مامان جون و بابا لطف اله یه هوایی بخوریم. شب جمعه خونه بابابزرگ بابایی دعوت شدیم و  دایی عطا شون خواستند بیان خونه مامان جون و من وبابا حامد تصمیم گرفتیم صبح روز جمعه به اتفاق یکتایی به شمال بریم.خیلی خوش گذشت و شما با دیدن دریا ذوق زده شدی و دوست داشتی روی ماسه ها چهار دست وپا بری و کلی آب بازی کردی هوا خیلی گرم بود و شما راحت می تونستی آب بازی کنی سر راه در بابل جشنواره بهارنارنج بود و از شما ٢ تا عکس خو...
21 ارديبهشت 1392

مادر عزیزم روزت مبارک

  وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت.و از زمانی نگرانی هایت را بهتر شناختم که خودم مادر شدم.روز مادر به همه مادران عزیز خصوصا اونهایی که مثل من اولین سال مادر بودنشونه و پارسال نی نی هاشون توی دلشون بودند و دوستان عزیزم مبارک. ...
11 ارديبهشت 1392

دختر گلم 11 ماهه شد

١١ ماه از به دنیا اومدنت گذشت و باورم نمیشه که داری بزرگ میشی دیروز به بابا حامد گفتم کی میشه اندازه من بشی ولی بابا گفت نه خوب نیست هر چی دیرتر بشه بهتره. 11 ماه را با عشق سپری کردیم و تو هر روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی کارهای جالب تری انجام میدی پنج شنبه 29/1/1392 به دایی عمادت گفتی دا چقدر ذوق می کنیم وقتی خرابکاریهتو می بینیم دوست داری کشوهای اتاقتو بهم بریزی و سر کابینت بیایی و وسایلشو بریزی بیرون.
31 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتاناز می باشد