یکتایکتا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

یکتاناز

خاطرات ما

این روزها برای من به سرعت در حال گذره و شما هر روز بزرگ و بزرگتر می شی و رفتار و کارهایی که انجام میدی کاملتر و قشنگتر میشه: در کارهای خونه پابه پای من راه میری موقع گردگیری از من دستمال می گیری و خونه را گردگیری می کنی از جارو برقی برخلاف بعضی از بچه ها خوشت میاد و با دستای کوچولوت دسته جارو برقی را می گیری و خونه را جارو می کشی  تازگیها هر وقت حالشو داشته باشی هر کلمه ای که بهت بگم تکرار می کنی گاهی جملات کوتاه هم می گی مثلا: به حوله می گی لوله همه را ماما صدا می کنی حتی بابا را ماما صدا می کنی و وقتی خواسته ای داشته باشی خیلی بامزه پشت هم می گی ماما،ماما،ماما اگه بهت بگم بگو دایی عمو حامد عطیه همه را به زبون خودت تکرار میکن...
5 آبان 1392

روزت مبارک عزیز دلم

عزیزتر از جونم روز کودک مبارکت باشه دخترم     امروز روز جهانی کودکه و من از صبح می خواستم توی وبلاگت مطلب بزارم و این روز را به دوستای گلت تبریک بگم ولی از سر کار نتونستم البته مدتی نمی تونم از سر کار این کارو انجام بدم شاید اشکال از سیستمم باشه الان ساعت ٢٣.٣٨  شما تازه خوابیدی و من فرصت کردم یه سری به وبلاگ بعد از مدتها بزنم                                                 &nb...
18 مهر 1392

بعد از غیبت طولانی

بعد از روزها غیبت الان ساعت 15 دقیقه بامداد تصمیم گرفتم به وبلاگ دخترم سری بزنم آخه این روزها سر کار خیلی سرم شلوغ بود به خونه هم که میومدم شما تمام وقتمو می گیری خوشبختانه الان توی تعطیلات تابستانه هستم و الان شما و بابایی خوابیدین و من به خاطر درست کردن سحری بیدارم   آنقدر بامزه و شیرین تر شدی که نمیدونم کدوم شیرین کاریتو برات بنویسم ترجیح میدم لیست کنم: درآمدن دندون: دندون جلو پایین راست تاریخ:الان یادم نیست باید از روی آلبومت ببینم چون توی اتاقت خوابی و می ترسم بیدار بشی بعدا می نویسم(٢/٣/١٣٩٢) دندون نیش بالا چپ تاریخ:الان یادم نیست باید از روی آلبومت ببینم چون توی اتاقت خوابی و می ترسم بیدار بشی بعدا می ن...
9 شهريور 1392

ماست خوردن در شب تولد

با شیطونیهای دایی جون عطا یه کاسه ماست به شما داد و شما هم که عاشق ماست خوردنی با دستای کوچولوت افتادی به جون کاسه ماست تازه به بقیه هم تعارف می کردی قربون مهربونیهات عزیزم امیدوارم در کنار بزرگترها جشن تولد 150 سالگیتو برگزار کنیم   ...
29 ارديبهشت 1392

عزیز دل مامان و بابا تولدت مبارک

دختر عزیزم بالاخره روز تولد فرا رسید و شما 1 ساله شدی 1سال شیرین و زیبا را با نگرانیهای مادرانه پشت سر گذاشتیم و شما روز به روز شیرین تر و با مزه تر می شی روز پنج شنبه 1 شب زودتر برای شما تولد گرفتیم و بابابزرگ ومامان بزرگ بابایی مامان جونا و باباجونا و دایی ها و عمو ها و زن عمو و زن دایی به همراه آیه مهدی و مهراد اومدند خیلی خوش گذشت و شما شاد وسر حال بودی یه کیک خوشمزه و خوشگل که شکل عروسک کیتی بود برایت سفارش دادیم و جشن دندونیتو همون شب برگزار کردیم و روی سرت شکلات شباش کردیم به امید در آمدن همه دندونات و سالم موندنشون.            
29 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتاناز می باشد